جان تن آفرینش
خسته دلان که آرزو دارند ، شام فراق به سرآید درصبح وصال نایل به دیدار شوند ، دیده و دل را به جمال تنها صاحب جمال روشن کنند ، داد از غم تنهایی سرداد ه و گفته اند و می گویند :
جان بی تو به لب آمد
وقت است که باز آیی
به این یقین رسیده اند ، دل به حضرتش بستن از جمله نعم نعمت قرآن است که علی امیرالمومنین سلام الله علیه فرموده اند : " ماآن نعمت هستیم که خداوند بر بندگانش عنایت کرد و به سبب ما رستگار شوند ، آنان که رستگار می شوند " این نعمت در تن آفرینش روان گردیده و در میان جان تمام خلائق چون خداوند هستی عیان ، " همین است ، نعمتی که به فرموده امام صادق (ع) قطع نمی شود " و به اعتبار کریمه " و اسبع علیکم نعمه ظاهه و با طنه " به ظاهره و باطن تقسیم می گردد زیرا امام موسی کاظم سلام الله علیه درتفسیر کریمه فوق فرموده اند : " نعمت ظاهر ، امام ظاهر و نعمت باطن امام غایب است ." و این را به شرحها توان شناخت و شناسند ، گاهی امام ناطق نعمت ظاهر امام صامت نعمت غائب است و گاهی چون عصر ما که دوره مجد و عظمت اسلام است . حضرت صاحب الامر و العصر و الزمان حجت بن الحسن العسکری اروحنا فداه امام غائب است و ولی فقیه امام ظاهر .و هم توان گفت او که امام الارض است و مقتدای امت می باشد نعمت ظاهر بشمار می رود وعشق امام ظاهر {=معصوم} که درتن روان است و غایب ، امام جانست .
ایاک نعبد و ایاک نستعین»
تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم
حکایت آن درخت
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت:« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»
منبع:کیمیای سعادت، ص 757
بی فیض او ، مرگ را چه حاجتست ؟
او که به عشق ورزی زنده نیست ، و نسیم دم مسیحایی حضرت یار پرده نشین دل مرده اش را حیات نه بخشیده است ، پادشه عرش مکان ، همای ملاقدس ،حمام جبروت که رخش قبله توحید است و نمی شناسد منشی دفتر انشاء و ناظم عالم امکان را نشناخته "براو چو مرده به فتوای من نماز کنید ".
امام حسین بن علی صلوات الله و سلام علیهما فرموده اند براثر طولانی شدن ایام غیبت "برخی گویند مرده است وبعضی گویند کشته شده وبعضی گویند رفته است "، اینجاست که سست ایمانان گوش به وسواس الخناس داده به بلای انکار مبتلا می گردند وبفرموده خواجه کائنات ، اول مخلوقات "من انکر القائم من ولدی اثناء غیبته مات میته جاهلیه " ، "کسی که قائم (عج) از فرزندان مرا درایام غیبتش انکار کند به مرگ جاهلیت خواهد مرد ". وبه اعتبار کلام ختمی مرتبت "من انکر القائم من ولدی فقد انکرنی " رسول خدا (ص) را انکار کرده است . درحقیقت چنین کسی کافر می باشد زیرا رسول خدا (ص) فرموده اند : "من کذب بالمهدی فقد کفر " یعنی : "کسی که مهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی (عج) را تکذیب کند کافر است ".
پس چون درایام غیبت قرار گرفته ایم باید از هر انحرافی بیم داشته باشیم و این حاصل نشود مگر این که بدون کوچکترین شک و تردیدی به دین تمسک نموده به آنچه از موالیان رسیده است معتقد باشیم که امام صادق سلام اله علیه نیز به این سفارش فرموده اند : "ان لصاحب هذا الامر غیبه فلیتق الله عبد ولیتمسک بدینه " یعنی : "صاحب این امر (ع) غیبتی دارد باید بنده از خدا بترسد و به دین خود متمسک باشد " و ان شالله همه معتقدان به امامان اثنی عشر در زمره آنان باشند که در ایام غیبت برایمان و پیمان و اعتقاد ثابت مانده اند چنان که حضرت امام کاظم (ع) فرموده اند :" له (ای للمهدی ) غیبه یطول امدها خوفا علی نفسه من القتل یرتد فیها قوم و یثبت اخرون " یعنی : "برای مهدی (عج) غیبتی است که مدت آن طولانی باشد به ترس کشته شدن که قومی مرتد و گروهی ثابت می مانند ".
یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشید
شـاید که نـگاهی کند ، آگـاه نـباشید
سلا م بر مهدی(علیه اسلام) وآنانکه مهدی به آنان دل خوش دارد.هنوز آقای ما مهدی (عج)در هجرو فراق منزل دارد،هنوز تنهاست،و تا کنون خبری در مورد آمدن یا نیامدن،و چه زمان آمدن او بدست نرسیده.
و هنوز وظیفه عاشقان همان رسم دیرین است. سوختن در نبودن او ، اشک جاری کردن ، ضـجه زدن برای ندیدن روی دلـربایش.و باز همان حدیث گرانقدر انسان را به تحرک وا میدارد که فرموده اند :
موعود ما بیخبر و ناگهانی خواهد آمد......،
آنچه اگر منتظری بیقـرار باشـی به خاطر این فرموده عزیز آرام و قراری نخواهی داشت .با خود ، خواهی گفت : اگر اکنون بیاید چه تدارک دیده ام، چه آبرویی کسب کرده ام و آیا آماده ام که در مقابل او بایستم و به چشمان زیبای او نگاه کنم . حرفی دارم با کسانی که گریستن در فراق امامشان را که نیازی حیاتی به آن دارندرا تاخیر می اندازند و یا آن را آنچنان که باید ضروری نمی پندارند.
گردیدن به دور یوسف فاطمه ،فدا شدن پیش پایش، به دنبالش گشتن،شب و روز ذکرش را بر لبان جاری کردن وهمه جا و در همه حال از او گفتن،هنگامی که آقایمان می آید،کاری همگانی میشود ، همه انسانها دلداده او خواهند شد .
امروز و در این شرایط است که مهدی(ع) یاران خویش را جدا میکند.یاریشان می دهد تا برای قیام و ظهور وجانفشانی درراه خدا آماده شوند .
اگر اکنون ناله و فریاد کردی، اشک ریختی و مدام آقا، آقا گفـتی ، میتوان گفت برای او کاری کرده ای، وگر نه وقتـی او بیاید. اگر این شیوه را پیش نگـیری بطـورحتم جزءمخالفین آن حضرت خواهی بود .
اکنون که بی یاور است یار او باش و اکنون که انیسی ندارد، مونسش باش
اکنون که کسی منتظر آمدنش نیست ، تو منتـظرش باش و اکنون که کـسی از او سراغی نمی گیرد وحرفی نمیزند ، ازاو بـــــــــــــــــــــگو .
و اکنون که کسی به دنبالش نیست ، او را جویا باش و اکنون که کسی در فراقش بی تابی نمیکند، بیتابی کن و بسوز و بگداز،وحال که امامت ، حجت خدا، فرزند زهرا(سلام الله علیها) .
تنها و غریب میباشد ،تو نغمه مجنون المهدی را فریاد کن.
آری ای عزیز کمی به فکر مولای خسته خویش باش، کمی بیاندیش.
آیا راضی میشوی که امامی چنین رئوف و مهربان را رها کنی .
آدمی باید چقدر سنگدل باشد که چنین کند.............×××
از مرحوم ملاّ على رشتى نقل کرده اند که فرمود :
از زیارت کربلاى معلّى باز مى گشتم ، سوار قایقى شدم که عدّه اى از اهل حلّه نیز بر آن سوار بودند ، آنها مشغول شوخى و خنده بوده و جوانى را استهزاء مى کردند و مذهبش را مسخره مى گرفتند ، امّا جوان با سکینه و وقار ، به آنان اعتنائى نمى کرد ، آنچه جاى تعجّب بود آنکه با این همه ، هنگام صرف غذا با آنان همراه شد و بر سفره ایشان نشست ، منتظر فرصتى بودم تا از حقیقت امر جویا شوم .
قایق در بین راه به جائى رسید که آب رودخانه کم شده بالإجبار همه پیاده شدیم و در کنار رودخانه به راه افتادیم ، فرصت را مناسب دیدم خود را به جوان رسانده درِ صحبت را گشودم و علّت مسخره کردنِ آنها را جویا شدم .
جوان گفت : اینها همه از اقوام من هستند که از اهل سنّت اند ، پدرم نیز سنّى بود امّا مادرى داشتم شیعه و محبّ خاندان عصمت (علیهم السلام) و خود در حلّه سکونت دارم و شغلم روغن فروشى است و جریان من از آنجا شروع مى شود که سالى براى خرید روغن به همراه قافله اى به اطراف مسافرت کردیم بعد از انجام کار در مسیر بازگشت قافله براى استراحت در بیابانى موقّتاً توقّف کرد تا قدرى خستگى راه را بگیریم و دوباره به راه ادامه دهیم ، در این حین خواب مرا ربود و چون بیدار شدم نه قافله اى دیدم و نه نشانى از او .
تا چشم کار مى کرد بیابان بود و سوز و گرما ، راه را بلد نبودم و منطقه را نمى شناختم ، ترس سراپاى مرا به لرزه درآورد امّا ماندن را صلاح ندیدم ، شب در پیش بود و گرسنگى و عطش ...
روغنها را بار زدم و به راه افتادم ، یکّه و تنها بیابان را طىّ کردم امّا گویا هر چه مى روم دورتر مى شوم و هر چه مى جویم بیشتر گم مى کنم ، سختى و گرما ; تشنگى و ترس از مرگ از چهار سو نهیبم مى زدند ، مضطرّ شدم با خود گفتم به بزرگان دینم متوسّل شوم و از آنها کمک بگیرم و چون سنّى بودم اوّلى را صدا زدم و التماسش کردم امّا خبرى نشد ، به دوّمى متوسّل شدم از او هم کارى ساخته نگشت و یکى یکى امّا هیچ ...
ناگهان چیزى به یادم آمد ، آن قدیمها مادرم مى گفت : ما یک امام داریم که هر کس او را صدا کند جوابش را مى دهد و هر که از او یارى بطلبد یاریش مى کند بى پناهان را پناه است و ضعیفان را دستگیر و اوست هادى هر گمشده ...
امّا او را نمى شناختم ولى آنگونه که مادرم او را مى ستود و از رأفتش مى گفت روزنى از امید در دلم گشوده شد ، با خداى خود عهد کردم که اگر مرا جواب داد شیعه خواهم شد ، و بر قدمهاى کرمش گونه خواهم سود ، و بر درگاه لطفش تا ابد خواهم بود .
بى امان ناله زدم و نام مقدّسش را که از مادر به یادگار داشتم بر زبان راندم و آن صحراى مرده را با نواى «یا أبا صالح المهدی أدرکنى» به وجد آوردم ، چنان از نامش سرمست بودم که سوز عطش از یادم رفت و آنسان گرم عشق بازى با یادش که ندانستم از کدامین سوى آمد تا خانه اش را جویم و یا نشانى از کویش یابم و...
در کنارم چون سروِ خرامان قدم بر مى داشت ، طایرى طوبى نشین همصحبت زاغى گشته بود ، گرمى محبّتش را به جان لمس مى کردم و کلامش را با قلم سوز بر صفحه دل مى نوشتم و محو طلعت چون قمرش بودم ... از گذشته ها نفرمود ، و درى از آینده به رویم گشود که سعادت را در آن یافتم .
فرمود : شیعه شو ... و هزاران حرف که از نگاهش خواندم و بسیار نکته ها که از کلامش آموختم ...
چون زمان جدائى رسید آتش فراق را دیدم که شعله به دامن عطش مى انداخت و هجران را یافتم که خاکستر مرگ به باد مى داد ، گفتمش از عطش به تو روى آوردم و از مرگ به تو پناهنده شدم و چون تو مى روى دامن که بگیرم و از فراقت به که شکوه کنم ؟ چه زیبا آمدنى بود و چه جانکاه رفتنى!
فرمود : اکنون هزاران دردمند و بیچاره در اطراف عالمند که مرا مى خوانند و من نیز به سوى آنان مى روم .
این کلام را شنیدم و کسى را ندیدم جز صحرا و سوز و تیغ راه ... و از دور درختانى که نشانى از آب بود و آبادى.
پس اى عزیز ; دیدى که چگونه آنکه را عمرى از او جدا بود ، راهش داد و به لذّت دیدار روحش بخشید و به فیض لقاء مفتخرش ساخت ، تو نیز به دامن مهرش چنگ بزن و حلقه کرمش بر در بکوب ، و آستان لطفش به گونه بساب که اگر اقیانوس عفوش به خروش آید بار سفینه هاى گناه را غرق خواهد کرد ، و بادبانهاى هوا و هوس را درهم خواهد شکست و تو را به ساحل انسش خواهد رساند و... .
اگر خدا کفیل رزق است، غصه چـــــــــــــــــرا ؟
اگررزق تقسیم شده است، حرص چـــــــــــــــــرا؟
اگر دنیا فریبنده است،اعتماد به آن چـــــــــــــــــرا ؟
اگر بهشت حق است، تظاهر به ایمان چـــــــــــــــــرا؟
اگر جهنم حق است، این همه ناحق کرد ن چـــــــــــــــــرا؟
اگر حساب حق است، جمع مال حرام چـــــــــــــــــرا؟
اگر قیامتی هست، خیانت به مردم چـــــــــــــــــرا؟
اگردشمن انسان شیطان است،پیروی ازاو چـــــــــــــــــرا؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال و جواب اعرابی از حضرت رسول اکرم (ص) "بحارالانوار"
عرض کرد میخواهم داناترین مردم باشم، حضرت فرمود از خدا بترس
عرض کرد میخواهم از خالصان درگاه خدا باشم، حضرت فرمود شب و روز قرآن بخوان
عرض کرد میخواهم همیشه دل من روشن باشد، حضرت فرمودکه مرگ را فراموش مکن
عرض کرد میخواهم همیشه دررحمت حق باشم ، حضرت فرمودبا خلق خدا نیکی کن
عرض کرد میخواهم از دشمن به من آفتی نرسد ، حضرت فرمود همیشه توکل بخدا کن
عرض کرد میخواهم درچشم مردم خوار نباشم، حضرت فرمود پرهیزکار باش
عرض کرد میخواهم عمر من طولانی باشد، حضرت فرمود صله رحم کن
عرض کرد میخواهم روزی من وسیع گردد، حضرت فرمود همیشه با وضو باش
عرض کرد میخواهم بآتش دوزخ نسوزم، حضرت فرمود چشم و زبان خود را ببند
عرض کرد میخواهم بدانم گناه به چه چیز ریخته میشود،حضرت فرمود تضرع و توبه به حال بیچارگی
عرض کرد میخواهم سنگین ترین مردم باشم، حضرت فرمود از کسی چیزی مخواه
عرض کرد میخواهم پرده عصمتم دریده نشود، حضرت فرمود پرده عصمت کسی را مدر
عرض کرد میخواهم که گورم تنگ نباشد، حضرت فرمود مداومت کن بقرائت سوره تبارک
عرض کرد میخواهم مال من بسیار شود، حضرت فرمود مداومت کن بقرائت سوره واقعه هرشب
عرض کرد میخواهم فردای قیامت ایمن باشم، حضرت فرمود میان شام و خفتن بذکر خدا مشغول باش
عرض کرد میخواهم خدایتعالی را درنماز حضور یابم، حضرت فرمود دروقت ساختن وضو بسیار دقت کن
عرض کرد میخواهم ازخالصان باشم، حضرت فرمود درکارها راستی و درستی پیشه کن
عرض کرد میخواهم برای من عذاب قبر نباشد، حضرت فرمود جامه خود را پاک نگهدار
عرض کردمیخواهم درنامه عمل من گناه نباشد،همیشه خیروخوبی باشد،حضرت فرمودبا پدرومادرنیکی کن
احساسات باارزشمند !!!
همیشه می پنداشتم
کارهای روزانه ی من
بسیار حیاتی هستند
گفته های روزانه ام
بسیار ضروری هستند
و آموخته های روزانه ام
بس هیجان انگیز
ولی حال در می یابم
آن چه هر روز حس می کنم
از هر چیز دیگری
با ارزش تر است
و عشق ما به خدا
ژرف ترین احساسات ما است
خدایا به خاطر عشقت متشکرم
عشق خدا با ارزش ترین و زیبا ترین بخش زندگی ما است
روز حساب
مرگ ،پایان نیست ،بل آغازاست بر تمامی کرده ها وگفته ها و شنیده ها .نه براین باورباش که آمدی و رفتی ،نه اکنون آغاز راه است آغازی بر عمری که گذراندی چه کردی ؟چه خواهی کرد .
اکنون روز حساب است .
خانم وندی شلیت ، متولد 1975 در ایالت ویسکانسین آمریکا و فارغ التحصیل رشته فلسفه از دانشکده ویلیامز سعی کرده با شواهد دقیقی مشکلات ناشی از بی توجهی به عفاف را در جامعه آمریکا بررسی کند و به نقش اساسی عفاف در سلامت فرد و جامعه بپردازد .
شاید او از معدود زنانی باشد که با منطق و استدلال نارضایتی درونی زنان قربانی بی عفتی را بر ملا می کند ، چرا که معمولا اعتراض علیه فرهنگ مسلط جامعه شجاعت خاصی را می طلبد . او در واقع تک صداهای اعتراض آمیز را از دل فرهنگ آمریکا بیرون کشیده و آنها را با صدایی بلند بیان کرده است .
وی به شکوه های بسیاری از زنان اشاره می کند که خود را در حل مشکلات ناشی از بی عفتی حاکم برجامعه تنها می پندارند و برای کمک ، دست یاری به سوی نشریات زنانه دراز می کنند و اغلب پاسخ هایی بی پایه و اساس در یافت می نمایند . شلیت ، پاک دامنی را امری فطری می داند و معتقد است زنان در حال پی بردن به اهمیت این خواسته درونی هستند .
برگرفته شده از کتاب بازگشت به عفافA RETURN TO MODFSTY،