سفارش تبلیغ
صبا ویژن
براى پاسبانى بس بود مدت زندگانى . [نهج البلاغه]
تابستان 1385 -
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ

کل بازدید : 18134
بازدید امروز : 0
بازدید د?روز : 0
........... درباره خودم ..........
تابستان 1385 -


.......... لوگوی خودم ........
تابستان 1385 - .......جستجوی در وبلاگ .......

............. بایگانی.............
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

............. اشتراک.............
 
............ طراح قالب...........


نیل به ارمان بزرگ
  • نویسنده : :: 85/6/29:: 9:40 عصر
  •       برای نیل به آرمان بزرگ ،فقط یکی از این دو چیز لازم است

         یکی توانایی ودیگری پشتکار ،توانایی دراختیار گروه بسیار محدودی است ،اماپشتکار سخت و فرساینده و مداوم درتوان بسیاری از مردم هست که اگر به کارگرفته شود ،به ندرت بی ثمر می ماند ودلیلش این است که قدرت پنهان آن آهسته کار می کند و هر مانعی را درهم می شکند .

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    چگونه
  • نویسنده : :: 85/6/29:: 9:27 عصر
  • «چگونه؟»
    این نخستین سؤالى است که براى همه آنان که در پى «کمال اخلاقى‏»،«خودسازى‏» و «سعادت ابدى‏»اند و مى‏خواهند به فلسفه و راز خلقت انسان وبعثت رسولان دست‏یابند، مطرح است.
    «چگونه مى‏توان به کمال انسانى رسید؟».
    خوب شدن، پاک زیستن، سالک راه حق گشتن، از باتلاق ابتذال و پوچى وگناه برآمدن براى همه میسر است، و گرنه از ما نمى‏خواستند که رهپوى راه انبیاو اولیا و عارفان واصل شویم.
    وقتى هدف و مقصدى را به ما نشان مى‏دهند، پس راهى هم براى رفتن ورسیدن هست. این «راه‏» و «راهنما» را باید شناخت و گام در راه نهاد، «گامى در مسیر»!
    وقتى «بهشت‏» را در چشم انداز ما قرار مى‏دهند و ما را به آن فرامى‏خوانند، پس مى‏توان بهشتى شد و از دوزخ رست.
    «جوانى‏»، هم بهترین فصل رسیدن به «خودباورى‏» و «خداباورى‏» و«اصلاح نفس‏» است، هم خطرناک‏ترین دوران که پرتگاهها و لغزشگاههاى‏بسیارى سر راه است و دزدان ایمان و رهزنان دل در کمین‏اند و غفلت، آدمى راتا قعر جهنم و دوزخ ابدى مى‏برد.
    ولى... آینه دل جوانان، شفاف است و خلق و خویى تربیت‏پذیرتر دارند.این نقطه قوت را باید قدر دانست و از آن بهره گرفت.
    پیر ما، امام خمینى‏قدس سره مى‏فرماید:
    «روح جوانان لطیف است و انعطاف‏پذیر، و آن قدر که در پیران حب نفس‏و حب دنیاست، در جوانان نیست. جوان مى‏تواند با آسانى نسبى، خود رااز شر نفس اماره رها سازد و به معنویات گرایش پیدا کند».
    راستى... «چگونه مى‏توان خودساخته و مهذب شد» و در «جهاد اکبر»پیروز گشت و از میدان مبارزه با نفس و آزمون انتخاب راه حق در جدال «عقل‏و نفس‏»، سربلند بیرون آمد؟ و همچون عارفان به دیدگاهى برتر از دنیا وحیاتى آزاد از سلطه ابلیس و فریب شیطان رسید؟
    داشتن بصیرت و بینشى درست و ژرف، تحلیل روشن‏ترى از هستى به مامى‏دهد.
    شناختن میدان‏هاى لغزش و زمینه‏هاى غفلت و گناه در ذهن و زندگى،پیمودن این مسیر را آسان‏تر مى‏کند.
    تصحیح رابطه با «خود»، با «خدا» با «مردم‏»، گام دیگرى در این سیر ومسیر است.
    از یاد نبردن «فرجام کار»، توجه به بایدها و نبایدها، درک رابطه «عمل‏» و«پاداش‏»، و باور داشتن اینکه «آخرت‏» ما در همین دنیا و با «کیفیت عمل‏» ماساخته مى‏شود، نیز مؤثر است و بخش دیگرى از بعد عرفانى یک مؤمن موحدرا تامین مى‏کند.
    به هر حال، دوست داریم قدم در راه بگذاریم و از جایى شروع کنیم.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    معبر عشق خدا
  • نویسنده : :: 85/6/28:: 10:30 عصر
  • معبر عشق خدا


    از «بینایى‏» تا «بینش‏»، فاصله بسیار است،
    همچنان که فاصله «چشم‏» تا «دید»، زیاد است.
    «بصیرت‏»، تیزبین‏تر از «بصر» است، گاهى آنان که چشم ندارند،بیناترند. «دیده از هر که گرفتند، بصیرت دادند». حتى «دل‏»، بهتر از«دیده‏» مى‏بیند و مى‏شناسد، ولى... به شرط آنکه «چشم دل‏» را غبارنگرفته باشد.
    آن وقت، «نگاه‏» از نگریستن لذت مى‏برد، چرا که در چشم اندازش‏جلوه‏هاى دیگرى پیدا مى‏شود. به قول هاتف اصفهانى:
    «چشم دل‏» باز کن که «جان‏» بینى آنچه نادیدنى است، آن بینى
    معبر «عشق خدا»، از کجا گشوده مى‏شود؟ باید چشم انداز بصیرت تو،بالاتر و وسیعتر از ماده و ظاهر باشد. حتى اگر خدا را دوست مى‏دارى، نه به‏خاطر خودت باشد، بلکه به خاطر او باشد. او که کانون همه خوبیها وزیباییهاست.
    وقتى که هستى تو، عطیه و هدیه خداست، وقتى که غرق نعمتهاى‏اویى، مگر مى‏توانى دوستش نداشته باشى؟
    میان عاشق و معشوق، حبیب و محبوب، دوست و دوستدار، باید نوعى‏سنخیت و شباهت‏باشد.
    محبت‏یک طرفه به سامان نمى‏رسد. «چه خوش بى، مهربانى هردوسر بى...»
    عشق، اگر عاشق را به همسویى و همسانى و همرنگى با محبوب‏نرساند، نمى‏پاید. و... اصلا از کجا که عشق باشد؟ یک ادعاست، یا هوس!
    دل، اسیر عشق کیست و چیست؟
    خداوند به موسى‏علیه السلام وحى کرد: «آن کس که گمان مى‏کند محبت مرا دردل دارد، ولى شبها تا صبح مى‏خوابد، دروغ مى‏گوید. مگر نه اینکه هردوستى، خلوت با دوستش را مى‏خواهد؟ اى موسى! خشوع قلب و خضوع‏بدن و اشک دیدگانت را به من هدیه کن، آنگاه مرا نزدیک خود خواهى‏یافت...».
    این، محک شناخت عشق خداست.
    عاشق کیست و عاشق نما کدام است؟...
    وقتى کاه جان ما، مجذوب کهرباى جانان شد، آنگاه، «خدا» رامى‏بینیم، نه «خود» را، و رضاى «او» را مى‏طلبیم، نه «خویش‏» را.
    این، اوج خداجویى و عرفان است و رسیدن به «آزادگى‏» و نهایت‏«بندگى‏».
    وقتى همه کارها براى خود و در جهت «خود محورى‏» باشد، اینجا نه‏توحید، که شرک و نه اخلاص، که عجب و طمع، حاکم گشته است.
    «خود»، یک چاه است.
    گاهى یوسف روح و جانت در آن اسیر مى‏ماند و زندانى مى‏گردد. بایداین یوسف گرفتار را از آن چاه بیرون آورد و «عزیز»ش ساخت.
    آیا تا به حال، «هجرت در خویش‏» کرده‏اى؟
    قرآن، هم «هجرت آفاقى‏» و هم «هجرت انفسى‏» را مطرح کرده است.هجرت از خود و در درون خویش، یعنى هجرت از ظلمت‏به نور، هجرت از«سیئات‏» به «حسنات‏»، از «ریا» به «خلوص‏»، از «معصیت‏» به «طاعت‏»،از «خود» به «خدا».
    باید «خدا محور» بود، تا بت «نفس‏» قدرت پیدا نکند و شیطانک‏هایى‏چون خودخواهى، خودپسندى، خودبینى، خودستایى، خودنمایى،خودپرستى و... در «کعبه دل‏» حضور نیابند.
    اینها اگر در جان رخنه کنند و بر ساقه روح برویند، دیگر جایى براى‏«خدا»، «ایثار»، «خلوص‏»، «تسلیم‏» و «تواضع‏» نمى‏ماند.
    باید «خود» را فراموش کرد تا «خدا» را یافت.
    حضرت امام‏قدس سره فرمود:
    «... و آن چاهى که از همه عمیق‏تر است، چاه نفسانیت است‏».
    کیست که نخواهد «عزیز مصر وجود» شود و «سلطان سریر شهود»،

    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------

     


    خداجون حا لا که ما رو به خودت عادت دادی ، حالا که ما رو  آفریدی، حالا که تا اینجا با همه گنا هان ما،

     

    وخوبی های خودت با ما راه اومدی ، ،  حالا که آنقدر به حضورت عادت کردیم که وقتی احساس می کنیم

     

    یه لحظه پیش ما نیستی ، اشک تو چشمانمون جمع می شه حالا که شیطون داره در دنیا بیداد می کنه ، با اینکه

     

    می دونم خیلی   گنا هکارم، اما ، اما کمکم کن تا رسا لتم را زودتر به سر منزل مقصود برسونم .

     

    خدا تو به ما بخشندگی یاد دادی ، تو یادمون دادی هر آنچه داریم را برای دیگران بذاریم اگه انسانیتی

     

    درماست از روح و وجود پر عظمت توست ، خدا می دونم گنا هکارم ، می دونم از همه انسانهای دنیا گنا هکارترم

     

    .اما حالا که برگشتم ، حالا که دارم با ا لتماس خودم را به درگا هت پر تاب می کنم ، حالا می خواهم یک بار دیگه

     

    ببخشی .

     

    به همه بندگانت بهترین ها را ببخش . خداجون تو همیشه استاد بودی در شرمنده کردن بند هات، می خوام

     

    ازت ، خیلی چیزا می خوام ،    می خوام همه مریض ها رو شفا بدی .

     

    بابا تو خدایی ،‌ تو بخشنده ای ، من نیازمندتم و در اوج بی نیازی هم گدایی بیش در درگاهت نیستم .ببخش

     

    التماست می کنم ، ببخش. ­­­­


    ­­­­­

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    اصل مطلب
  • نویسنده : :: 85/6/19:: 10:37 عصر
  •  

     

    از خدا خواستم عادتهای زشتم را ترکم بدهد

    خدافرمود : خودت باید آنها را رها کنی

    از او خواستم صبر به من عطا  کند

    فرمود : صبر حا صل سختی و رنج است عطا کردنی نیست

    گفتم :مرا خوشبخت کن

    فرمود :نعمت از من ، خوشبخت شدن از تو

    از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند

    فرمود:رنج از دلبستگی های دنیایی جدا و به من نزدیکت می کند

    از او خواستم ، روحم راشاد کند و رشد دهد

    فرمود :نه تو خودت باید رشد کنی ، من فقط شاخ و برگ اضافی ات را هرس می کنم تابارور شوی

    از او خواستم ، کاری کند که از زندگی لذت ببرم

    فرمود:برای این کار من به تو زندگی داده ام

    از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد ، من هم دیگران دوست را بدارم

    خدا فرمود : آهان بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------